واران غــــــــــــــــــــــم

از جور زمان بنالم که با من چه ها کرد

واران غــــــــــــــــــــــم

از جور زمان بنالم که با من چه ها کرد

چگونه با نبودنتان کنار بیایم

روزها و ماه ها از رفتن تان می گذرد
اما من هنوزم به نبودنتان عادت نکرده ام...
روزهاست که در نبود شماها،
در خیالاتم به جای شما با خودم و
با عکس ها و تعدادی از یادگارهای بجا مانده از شما حرف می زنم...
سخت است...
سخت است قبول کنم که دیگر ، شما در کنارم نیستین،
هنوز باور نمی کنم شما رفته این
هنوز با صدای هر زنگ درب خانه و یا هر زنگ تلفن فکر میکنم که یکی از شماست
هر چه به خودم تلقین می کنم که شماها دیگر رفته این اما
باز هم باور کردنش برایم ممکن نیست...
آخر هر کدام از شما به من می گفتین که تو جای پدرمان داری وما رفیق نیمه راه نیستیم
پس بگویید چگونه با نبودنتان کنار بیایم!
چگونه . . . ؟ !!
گاهی با خودم از روی نا امیدی و ناچاری ،
نبودنتان را اقرار می کنم، اما
تا چشمانم را می بندم می بینم نه
شماهستین ، شما هنوزم همینجایین...
درست روبرویم...
وسط قلمرو افکارم...
با همان لبخندهای زیبا یتان
ولی چشمم که باز می شود
دوباره من می مانم و جای خالیتان..
آه از این دل گرفته و بیقرار
شما رفتین اما ، ما
دلمان برای بودنتان تنگ شده است
خدا حافظ تان ای داغهای بر دل نشسته...

بغض سنگین

باز هم بیست سوم مرداد از راه رسید؛همان روز شومی که حادثه ی تلخ جدایی تورا

و درام آه واشک مرا رقم زد؛ آن غروب غم انگیزی که فریاد های تلخ من از کهکشان

 گذشت وبا بی رحمی تمام مرثیه تلخ رفتنت را سرود،تا غمهای مرا به درد ودردهایم را

به بغض وبغضهایم  را به اشک تبدیل نمود.

برادرم امسال سومین سالی است که با غم نبودنت روزگار را بسر می برم  .

 در نبود تو روزهایم    همه شب وشبهایم سرد وتاریک است. در نبود تو

   ستاره ها همه بی نور و بی رنگند،گلها همه زردند؛تما می صداها، صدای 

 بغض و اندوه اند ؛و باد انگار چون من بغضی سنگین  در گلو دارد   ومن پر از

سکوت سرد غم جانفرسای هجران توأم.


واین هم شعری از استاد جلال کوهی بمناسبت غروب نابهنگام وغریبانه ات
ده فته ر شیعرم؛ له نو وا برده ى
سه ونزى وه هارم ؛ سه رده وا برده ى
تا چه و واز کردم ؛ خوه م وه ته نیا دیم
ده سى هات بى ده نگ ؛ را خودا برده ى
.....ته رجمه......
دفتر شعرم را باد برد
سبزى بهارم را خزان با خود برد
تا چشمانم را باز کردم خودم را تنها یافتم
دستى از غیب آ مد و او را براى خدا برد....