-
ترنم انوار عبادت بر اعمال دکتر معصومی
شنبه 4 آذرماه سال 1402 08:19
براستی دکتر معصومی کیست ؟ پ رفسور معصومعلی معصومی جراح وفوق تخصص قلب است که در این زمینه بسیار موفق بوده واز صاحب نظران علم پزشکی در داخل وخارج کشور می باشد . برای اطلاع از سوابق و زندگینامه پرفسور معصومی، اینجـــــــآ را مطالعه فرمایید. امّا آنچه پرفسور معصومی را نسبت به سایر همکارانش برجسته نموده علاوه بر درجۀبالای...
-
چگونه با نبودنتان کنار بیایم
شنبه 4 آذرماه سال 1402 07:22
روزها و ماه ها از رفتن تان می گذرد اما من هنوزم به نبودنتان عادت نکرده ام... روزهاست که در نبود شماها، در خیالاتم به جای شما با خودم و با عکس ها و تعدادی از یادگارهای بجا مانده از شما حرف می زنم... سخت است... سخت است قبول کنم که دیگر ، شما در کنارم نیستین، هنوز باور نمی کنم شما رفته این هنوز با صدای هر زنگ درب خانه و...
-
مسعود مسافر بی بازگشتم
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1400 15:42
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا تابستان فصل شوم ونحسی که در آن به فراق ابدی دو عزیزم گرفتار شده بودم ،نفسهای آخرش را می کشید وداشت افول می نمود ومن هم سرمست از رفتن این فصل نامیمون، تنهاچهار روز به پایان شهریور آخرین ماه این فصل آتش وسوزان ونامبارک مانده بود .اضطراب وبی قراری...
-
بیادسمیه عزیزم که دست اجل درعنفوان جوانی گل رخسارش را پرپرکرد
شنبه 12 اسفندماه سال 1396 16:55
خواهرعزیزآن ضربه ای که برجسم تو زد دست اجل ضربه ای بود که شد باعث فقدانی من یوسفا گرگ اجل آمد و در آن شب تار مرگ تو افتاده در این چاه کنعانی من سربه سر بار ادب بودی و درخاک شدی خاک شد خانه ی تو ای گل شمعدانی من بی خبربودم زمرگت لیک قضا میدانست چون هوادارش شدی خندیدبه نادانی من آن که در عالم برزخ سرو سامانت بداد کاش...
-
سفر بی بازگشت سمیه
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1396 10:46
قصدم سفری برای گلگشت نبود برگشت از آرامش این دشت نبود در فال خطوط کف دستانم کاش تقدیر بلیت رفت و بی برگشت نبود مسافرم در راه است.مسافر من دارد از کوی یار می آید مسافر من از مشهد می آید.دیشب زنگ زد که در حرم امام رضا هستم گوشی را بطرف ضریح گرفته ام با آقا صحبت کن حاجاتت را طلب نما . بله مسافر من از زیارت می آید ؛از...
-
غــــم هجــــــــــــران سمیــــــــــــــــــــه
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1396 10:42
هرچند قلم رانای نوشتن نیست وزبان را توان بیان ،درسوگ عروج ناگهانی و جگرسوز مرحوم سمیه ی نازنینم، اما چه کنیم که به قضا وقدرگردن باید نهاد و کوچ پرستویی را به نظاره وتحمل بنشینیم برایت اینگونه می نویسم هر روز فراق دوستی باید دید هرلحظه وداع همدمی باید دید سمیه جان! چه زود هنگام دست اجل، خیمه ی حزن و ماتم غروب تلخ فنا...
-
بغض سنگین
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1394 21:11
باز هم بیست سوم مرداد از راه رسید؛همان روز شومی که حادثه ی تلخ جدایی تورا و درام آه واشک مرا رقم زد؛ آن غروب غم انگیزی که فریاد های تلخ من از کهکشان گذشت وبا بی رحمی تمام مرثیه تلخ رفتنت را سرود،تا غمهای مرا به درد ودردهایم را به بغض وبغضهایم را به اشک تبدیل نمود. برادرم امسال سومین سالی است که با غم نبودنت روزگار را...
-
چه سکوتی است اینجا
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1394 21:10
خبری نیست ز یار خبری نیست ز دوست همه جا خاموش است شهر تاریک شده چه سکوتی اینجاست بینِ من با دلِ افسرده و زار نه صدای قدمی نه حریمِ نفسی نه نگاهی به درِ بسته و هجمِ قفسی اوجِ گرماست ولی می لرزم از سرمای نبودنت برادرم ﺩﻟﺘﻨﮓ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ " ﯾﺎﺩﺕ" ﺭﺳﻮﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﻡ .. " ﻗﻠﺒﻢ" ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﻭ...
-
دل ته نگى واران (استاد جلال کوهی)
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1394 13:58
دل ته نگى واران.... واران هاى ده کو ؛ دیارد نیه ناز روژه یل ؛ وه هارد نیه واران هاى ده کو ؛ خه یالم زامه ئه گه ر دیر باى ده و .ئومرم ته مامه په نجره بى ت ؛ خه مین و زاره چه وه رى ناز ؛ ئه ور وه هاره ت هاى ده هه ر جاى ؛ گوش به ى وه ده نگم واران وه بى ت ؛ هه ر شه و دل ته نگم واران هه م به و ره و ؛ له نو ته رم که وه ده...
-
ندای دل انگیز
چهارشنبه 13 فروردینماه سال 1393 09:20
نصف شب است وآسمان جامه ی سیاه تاریکی را بر تن نموده ,عالمیان را خوابی عمیق فرا گرفته ؛تنها صدای مرغ شب با ناله ای حزین بگوش می رسد به گمانم او نیز عزیزی را از دست داده واینک در غم هجرانش سرود تلخ جدایی را می سراید. اما من !گرچه با غم مأنوسم وچشمانم در حسرت دیدن روی ماهت خواب را فراموش کرده اند.ولی امشب در تلاطم دریای...
-
بهـار بـی تــو
چهارشنبه 13 فروردینماه سال 1393 09:18
زمستان رحل سفر بسته ودارد می رود و بهار با همه طنازیهایش در راه است. در واپسین روزهای سالی که چون باد بر اوراق دفتر کهنه عمرمان وزید، از اندوه پرواز نابهنگامت با قلبی پر از دلواپسیها یاد وخاطرت را به آغوش کشیده ام.فضای سینه ام بغض آلود است و دل تب کرده ام بی تاب! باز هم در کوچه باغهای دل قدم میزنم . از رفتن زمستان...
-
برای تو
جمعه 8 فروردینماه سال 1393 20:07
برای تو می نویسم برای تویی که یاد وخاطره ات هرگز از لوح وجودم پاک نخواهدشد. می دانی سال به پایان رسید فصل ها جابه جا شدند روزها از پی هم آمدند ورفتند و هر روز نبودنت را به رخم کشیدند.دلم بی تاب توست.بی تاب روی ماهت. بی تاب دل مهربانت؛ "بی تاب تو" تو که بهار بودی وهستی ... از روزی که بار سفر بستی وبی خداحافظی...
-
درمان گیاهی و سنتی زخم معده
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1393 10:14
زخم معده عفونتی است که عمدتاً به علت افزایش ترشح اسید کلریدریک، در مخاط داخلی معده رُخ میدهد. این اسید توسط سلولهای پوشش داخلی معده ترشح شده و پوشش داخلی معده را تضعیف میکنند. افزایش ترشح اسید هیدروکلریک عمدتاً به دلایلی نظیر پرخوری، مصرف غذاهای سنگین به صورت مکرر، خوردن بیش از حد غذاهای تند، سیگار کشیدن، نوشیدن...
-
عید نوروز
چهارشنبه 6 فروردینماه سال 1393 10:03
نخستین لالۀ صبح بهارم پیاپی سوزم از داغی که دارم نوروز یادگار گرانبها و جاودانه ی نیاکان و پیشینیان ایران زمین، نوروز سند پرارزش وآیینه تمام نمای تاریخ کهن و پرافتخار چندین هزار ساله آریاییان . ونوروز جشن شادمانی و خرسندی ملت متمدن ایران در پهنه تاریخ است. نوروز آغاز تحول ودگرگونی است.آغاز بهار است وبهارتغییر زیبای...
-
عاشورا تجلّی ظهور است
جمعه 1 آذرماه سال 1392 21:12
عاشو ر ا عینیت حضور وتجلّی ظهور است.عاشورا مفسر ومکمل ونقطه اعلای عروج است؛ اگر معراج احمد ازمسجد الحرام تامسجد الاقصی(سبحان الذی اسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی) در شبی مایه تحیرملائک درگاه ربوبی می گردد ؛ عروج عاشقانه و آگاهانه وعاقلانه امام حسین(ع) از صحرای خشک وتشنه ی کربلا، که با بذل جان...
-
غبار غــــم(بی تو یک سال گذشت)
سهشنبه 1 مردادماه سال 1392 10:09
روزها گذشتند وماهها به سر آمدند، به امید رویتِ روی ماهت با آن لبخندهای همیشگی و در اندیشه باز آمدنت ثانیه های زندگیم؛با آوای غم بی تو رفتند ومردند. نگاهم هر روز به امید دیدنت کوی وبرزن را مرور میکند . دل من در غم هجران تو ای برادرم، چه بگویم، چه کشید.شبها به امید دیدنت سربر بالین می گذارم تا شاید تورا نه در عالم که در...
-
بی تو
دوشنبه 17 تیرماه سال 1392 18:42
دفتر عمرم را ورق می زنم بی حضور تو و با خاطره ی سبز تو حالا که نیستی بگذار از خاطرم بگذرد صدای بهاریت و کلام رویاییت حالا که نیستی بگذار دلم با خاطرات زلال تو آرام بگیرد حالا که نیستی بگذار چشمان بارانی ام ببارند تا گونه هایم را با مهربانی نوزش کند...
-
چه ساده !
دوشنبه 17 تیرماه سال 1392 18:34
در "نقاشی هایم" تنهاییم را پنهان می کنم... در "دلم" دلتنگی ام را... در "سکوتم" حرف های نگفته ام را... در "لبخندم" غصه هایم را... دل من... چه خردساااااال است !!! ساده می نگرد ! ساده می خندد ! ساده می پوشد ! دل من... از تبار دیوارهای کاهگلی است!!! ساده می افتد ! ساده می شکند !...
-
غم وباز هم غم
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1392 07:35
من در این کلبه تنهایی خویش می سرایم با غم می نوازم با اشک تا که این ابر سیاه سایه از این دل من بردارد تا که این غم شاید لحظه ای فاصله از من گیرد
-
سایه غم
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 13:22
در سایه غم شکست روزم خورشید سیاه شد ز سوزم از دود جگر سلاح کردم تا کین دل از فلک بتوزم تنها همه شب من و چراغی مونس شده تا بگاه روزم گاهی بکشم به آه سردش گاه از تف سینه برفروزم یک اهل نماند پس چرا چشم زین پرده در آن فرو ندوزم خاقانی دل شکسته ام، باش تا عمر چه بردهد هنوزم
-
غروب هجـــــــــــــر
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1392 17:06
غروب هجـــــــــــــر غروب هجر تو ویرانه گشتم ز دنیا و زخود بیگانه گشتم چو رفتی ای برادر از بر من من از سوز غمت غمخانه گشتم بشدخاموش شمع محفل ما ز داغ درد تو دیوانه گشتم بسوزم تا قیامت از غم دل چو مجنون با همه بیگانه گشتم میان آتش و اشکم شب و روز چو برگ زرد درین ویرانه گشتم برادر شمع دل بودی تو رفتی کنار مرقدت پروانه...
-
بی خبر رفت
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1392 19:51
چه بی صدا رفت چه آرام و بی ریا رفت او رفت ، اما از قلبم هیچگاه نرفت. روزها رفتند، اما یاد او از خاطره ها نرفتند . خورشید رفت ، غروب آمد ، اما نام او از دلم نرفت و مهرش همیشه در کنج دلم ماند. او هست اما نیست ، او در قلب من است اما در کنارم نیست. او رفت ، سهم من از رفتن او قطره های بی گناه اشکهای من بود. او رفت اما هنوز...
-
درد
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 15:07
هـمه زندگیـم درد اسـت؛ درد .. . نمی دانـم عظـمت این کلمـه را درک می کنـی یا نــه؟! وقـتی می گـویـم درد ... . . تـو به دردی فکـر نکـن که جسـم انسـان ممـکن است از یک بیمـاری شـدید بکـشد ! . . نــــــــه؛ روحـــم درد می کنـد !
-
غمکده
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1392 15:04
چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی… ::::::::::::: غمکــــــــــــده :::::::::::::::: گاهی از خیال من گذر می کنی بعد اشک می شوی رد پاهایت خط می شود روی گونه ی من ::::::::::::: غمکــــــــــــده :::::::::::::::: استخوان هایم را به دانشمندان بسپارید شاید...